تاریخ : یکشنبه, ۴ آذر , ۱۴۰۳ Sunday, 24 November , 2024
3

روایتی از شهید مدافع سلامت / نمی‌گذاشت کسی در مشکلش تنها بماند

  • کد خبر : 4857
  • ۰۸ مهر ۱۳۹۹ - ۱۴:۱۸
روایتی از شهید مدافع سلامت / نمی‌گذاشت کسی در مشکلش تنها بماند

اندیمشک نوین: مهین خسروی‌تبار، اولین شهید مدافع سلامت شهرستان اندیمشک که در اثر ابتلا به ویروس کرونا درگذشت، به گفته خواهرش برای هیچ‌کس، هیچ‌وقت کم نمی‌گذاشت. نمی‌گذاشت کسی در مشکل خودش تنها بماند. حال که دیگر نیست همه خانواده فهمیده‌اند که سرپرستی چند کودک یتیم را بر عهده داشت.

به گزارش اندیمشک نوین، طیبه خسروی‌تبار، خواهر مهین خسروی‌تبار، اولین شهید مدافع سلامت شهرستان اندیمشک گفت: خواهرم سال ۵۸ به دنیا آمد و فرزند بزرگ خانواده بود. پدر و مادرم آن زمان در لرستان زندگی می‌کردند. با توجه به شرایط جنگ و تعصبات خاص اجتماعی پدرم اجازه نداد که خواهرم درس بخواند. ما چهار خواهر و دو برادر هستیم و خواهرم در بزرگ کردن بچه‌ها به مادرم کمک کرد. ده، دوازده ساله بود که پدرم با وساطت اطرافیان قبول کرد به نهضت برود و درسش را شروع کند. زمین‌های پدری ما در خوزستان است و خانواده‌ام به همین دلیل به اینجا آمدند. همین باعث شد خواهرم باز هم نتواند درسش را ادامه دهد. من پنجم ابتدایی بودم که باز هم خواهرم، پدرم را راضی کرد ادامه تحصیل دهد، اما چون سنش نسبت به مقطع تحصیلی بالاتر بود، متفرقه خواند.

وی بیان کرد: سال ۸۲ بود که در رشته روانشناسی دانشگاه پیام نور قبول شد. اوایل در کمیته امداد کار می‌کرد، بعد از آن در آزمون استخدام شبکه بهداشت پذیرفته شد و در درمانگاه روستای «جااردو» اندیمشک مشغول به کار شد. بعد از آن هم توانست ارشدش را از دانشگاه اهواز بگیرد. روزهایی مجبور بود در دانشگاه به صورت حضوری در کلاس‌هایش شرکت کند، اما هیچ وقت اجازه نمی‌داد به کارش لطمه‌ای وارد شود. چند سال بعد دکتری قبول شد، اما به او گفته بودند باید از کارت استعفا بدهی. کارش را دوست داشت و نمی‌خواست آن را از دست بدهد. بنابراین تحصیل در دکتری را ادامه نداد. خانواده برای او بسیار مهم بود و همیشه بیشترین هزینه‌ها را برای ما می‌کرد.

کوشش در راه تحصیل 

خسروی‌تبار اظهار کرد: همیشه در نیمه‌های شب، چراغ اتاقش روشن بود و کتاب می‌خواند. به او می‌گفتم این همه کتاب خواندن به چه دردت می‌خورد؟ می‌گفت حتماً جایی به این اطلاعات نیاز پیدا خواهم کرد. هنوز هم برگه‌های خلاصه‌نویسی، داخل کتاب‌هایش هست. زمانی که در روستا بودیم پدرم بیکار بود. سال‌ها یک مغازه کوچک داشت. سنش هم که بالا رفت دیگر نتوانست بیشتر از این کار کند. خواهرم طعم فقر را چشیده بود و می‌دانست آدم‌های تنگدست چقدر سختی می‌کشند. به خاطر همین سرپرستی چند کودک یتیم را به عهده گرفته بود. این موضوع را هیچ کس نمی‌دانست، فقط من که خیلی به هم وابسته بودیم از این موضوع اطلاع داشتم. شوهرم می‌گوید همیشه برایم سؤال بود چرا حقوق مهین در اواسط ماه تمام می‌شود؟! الان که دیگر در بین ما نیست و متوجه کارهای خیرش شده‌ایم، علت را فهمیدیم.

خواهر شهید سلامت شهرستان اندیمشک ادامه داد: خواهرم وقتی که حقوق گرفت اول سهم پدر و مادرمان را واریز می‌کرد. هر روز مایحتاج خانه را تأمین می‌کرد و سهمیه کودکان یتیمی که سرپرستی‌ آنها را به عهده گرفته بود برایشان می‌ریخت. اگر می‌دانست در روستایی که کار می‌کند کسی یتیم است و دستش تنگ، از آنها ویزیت نمی‌گرفت و خودش به جای آنها می‌گذاشت. نزدیک به عید نوروز که می‌شد برای بچه‌هایی که می‌دانست فقیر هستند لباس تهیه می‌کرد. به من شماره آن خانواده‌ها را می‌داد و می‌گفت با آنها تماس بگیر تا از طریق عکس بچه‌ها، اندازه لباس را تشخیص دهم و لباس برایشان تهیه کند. خودش هم لباس‌ها را می‌برد و به آن خانواده‌ها می‌داد و می‌گفت یک نفر اینها را برای شما فرستاده است.

روزه‌داری مستحب در تابستان خوزستان

وی درباره اعتقاد دینی‌خواهرش گفت: نماز و روزه‌اش را هیچ وقت ترک نمی‌کرد. دفتری داشت که همه نمازها و روزه‌های قضایش را در آن نوشته بود. هر نمازی که می‌خواند و هر روزه‌ای که می‌گرفت در آن دفتر علامت می‌زد. می‌گفت هر وقت این دفتر تمام شود خیال من از بابت نماز و روزه‌های قضایم راحت می‌شود. بعضی وقت‌ها ماه رمضان در گرمای تابستان خوزستان که خودتان بهتر می‌دانید چگونه است، در مینی‌بوس بدون کولر پنجاه کیلومتر مسیر را می‌رفت و هیچ‌وقت هم شکایت نمی‌کرد. عمل به واجبات همیشه برایش مهم بود و هیچ‌وقت کم‌کاری نمی‌کرد، اما در ماه‌های رجب و شعبان هم روزه می‌گرفت.

سرپرستی یتیمان 

خسروی‌تبار گفت: ماه محرم، روز تاسوعا نذری داشت. همه خانواده را برای آن روز دعوت می‌کرد. دوست داشت که دور هم جمع باشیم. بعضی از خواهرهایم خوزستان زندگی نمی‌کنند، حتی سهم آنها را هم نگه می‌داشت. بالای سر دیگ نذری زیارت عاشورا می‌خواند و به همراه برادرم و همسرم برای یتیمانی که می‌شناخت غذا می‌برد، همیشه می‌گفت که آنها واجب‌ترند. اگر وسعش می‌رسید اربعین را هم نذری می‌داد. شوهرم و دایی‌ام به واسطه شغلشان، هر سال در آستانه اربعین در مرز شیفت دارند. از آنها می‌خواست که بخشی از نذرش را به زائران پیاده امام حسین(ع) بدهند. اولین حقوقی را که برادرم گرفت پدر، مادر و خواهرم را به کربلا فرستاد. اوایل می‌ترسید چون هنوز آمریکایی‌ها در آنجا بودند. وقتی برگشت مادرم می‌گفت حتی شب‌ها هم به هتل نمی‌آمد. خودش هم می‌گفت ای کاش برنمی‌گشتم. ترسی در وجودم نمانده است. برایم مهم نبود اطرافم چه خبر است. ما هر سال در روزهای منتهی به اربعین در اندیمشک سنتی داریم که مردم پای پیاده به سمت سبزقبا می‌روند. سال گذشته با هم پای پیاده به آنجا رفتیم. کفش مناسب به پا نداشت. آرام آرام می‌آمد. می‌گفتم برگردیم قبول نمی‌کرد. همانجا از من قول گرفت سال بعد با پای پیاده به کربلا برویم که نشد. تعداد دقیق بچه‌های یتیمی را که به سرپرستی گرفته، نمی‌دانم. دو کودک یتیم را در مشهد به سرپرستی گرفت. یک یتیم شیرخواره را که دقیقاً بیست روز قبل از فوتش او را به سرپرستی گرفت و فقط یک بار توانست برای او کمک هزینه واریز کند.

خواهر این بانوی شهید سلامت شهرستان اندیمشک، بیان کرد: خواهرم سال خمسی برای خودش قرار داده بود. می‌گفت می‌خواهم خمسم را بدهم که خیالم راحت شود. رضایت خدا در هر کاری برایش مهم بود. خودش می‌گفت: «می‌خواستم سال خمسی تعیین کنم همیشه سه ماه اول سال، حقوق را سی‌ویکم ماه و بعضی وقتها یکم یا دوم ماه می‌دادند. شیطنت کردم و گفتم خمسم را طوری پرداخت کنم که حقوق خردادماه را داشته باشم ولی وقتی ۲۵ خرداد حقوق را واریز کردند ترسیدم و گفتم خدا با این کار به من گفت زرنگی نکنم. از خداوند طلب مغفرت کردم و تاریخ خمسم را پایان خرداد قرار دادم که هر سال حقوق خرداد هم شامل پرداخت خمس شود.

وی بیان کرد: برای هیچ‌کس، هیچ‌وقت کم نمی‌گذاشت. نمی‌گذاشت کسی در مشکل خودش تنها بماند. قبل از فوتش می‌خواست مبلغی را به حساب کمیته امداد واریز کند. به اشتباه یک صفر اضافه‌تر به رقم پرداختی افزود و تا پایان ماه دیگر هیچ پولی برایش باقی نماند. به او گفتم با کمیته تماس بگیر و اضافه پولت را پس بگیرد. خجالت می‌کشید. خواهرم وقتی که رفت دیگر هیچ چیز از مال دنیا نداشت، حتی همان حقوقش را هم به حساب ایتام ریخته بود. اکنون که او از بین ما رفته همه فامیل و اقوام می‌گویند همیشه جویای احوالمان بود.

حقش گمنام رفتن نبود

خسروی‌تبار افزود: حقش گمنام رفتن نبود. زمانی که سردار سلیمانی به شهادت رسید، می‌گفت آرزو دارم مثل او شهید شوم. ما به او خندیدیم. من خودم به او گفتم کجا می‌خواهی بروی؟ مگر جنگ است؟، گفت اگر جنگ بشود به خط مقدم می‌روم. حالا که خواهرم با این بیماری به کام مرگ رفت می‌فهمم کرونا وسیله‌ای بود تا خدا او را به آرزویش برساند. شاید اینها همه احساس من باشد اما شب اول قبر خواهرم، شب معراج پیامبر بود.

وی تصریح کرد: آیات قرآن را در  گوشی‌اش می‌نوشت، اما چیزی که ما بعد از رفتنش متوجه شدیم این بود که حرف‌های دلش را در گوشی همراهش می‌نوشت و آخرین دلنوشته‌ای که در گوشی‌اش داشت را بر روی سنگ مزارش نوشتیم.

«یا رب
جانم فدای جان تو / ای جان و ای جانان من
عمری دویدن سر و پا پتی به دنبال تو/ کی بُوَد وعده محشر دیدار من و تو
که تهی شود بنده در دیدار تو»

 شهید مهین خسروی‌تبار، شاغل در مرکز بهداشتی و درمانی روستایی جااردو از روستاهای شهرستان اندیمشک در حین انجام وظیفه به کرونا مبتلا شد و پس از وخامت حال و فرو رفتن به کما در تاریخ ۲۶ تیرماه سال جاری دعوت حق را لبیک گفت.

لینک کوتاه : https://andimeshknovin.ir/?p=4857
  • ارسال توسط :
  • 53 بازدید
  • دیدگاه‌ها برای روایتی از شهید مدافع سلامت / نمی‌گذاشت کسی در مشکلش تنها بماند بسته هستند

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0

دیدگاهها بسته است.